خسرو روضه خوانان ایران: شجریان

درود بر رهبر انقلاب اسلامی: حضرت آیت الله خامنه ای

خسرو روضه خوانان ایران: شجریان

درود بر رهبر انقلاب اسلامی: حضرت آیت الله خامنه ای

شجریان و موسیقی ایرانی

 نوشته : متسفانه نمیدونم! 

حکایت شجریان حکایت غریبی است. طرفدارانش که اکثرا جوان‌های 20..30 ساله هستند او را تا حد یک اسطوره بی‌بدیل بالا برده‌اند و انواع و اقسام ستایش ها و القاب را نصیب او کرده و می‌کنند.چنان هاله تقدسی برای او ساخته‌اند که هیچ‌کس جرات نکند نزدیک آن شود و به قول معروف بگوید بالای چشم این استاد یگانه زمان ابرویی هم روییده است.جالب اینکه اکثر هواداران جوان او چون فکر می‌کنند در این هیاهوی موسیقی لس‌آنجلسی و شیش‌ و هشتی ، موسیقی سنتی را برگزیدند و به راه پیر و مراد و مرشد و طلایه‌دار آن رفته‌اند پس بر بقیه دوستداران موسیقی ارجحیت دارند و دارای پوئن مثبتی هستند.
می‌توان گفت صدای شجریان یک سروگردن بالاتر از سراج، مختاباد و ناظری است که تا حدودی نتوانسته‌اند در قد و قامت شجریان ظاهر شوند.( افتخاری را مستثنی کردم چراکه در برخی گوشه‌های آوازی انصافا روی دست شجریان می‌خواند). اما برای من شجریان سرسوزنی شایسته احترام نیست.
شجریان برای من یادآور تملق است. یادآور بودن و ماندنی است که به قیمت فروختن خود انسانی بدست آمده است. یادآور یک دوره تلخ و تاریک است. یادآور زندانی‌ای است که با پشت کردن به عقاید و همفکران و همبندانش آزادی را بدست آورده. یادآور شب‌پره‌ای است که در نبود ماه فرصت جولان پیدا کرده.یادآور سودجویی است که بعد از زلزله به مغازه‌ها و ادارات حمله کرده و در آن مصیبت به فکر خود است. یادآور یک افسوس نفرت‌انگیز است. درباره روابط خانوادگی شجریان نمی‌خواهم صحبت کنم چرا که اصلا نه به من مربوط است ونه وقت گذاشتن روی آن ارزش دارد. تنها به یک نکته گذرا اشاره می‌کنم. کسی که در 60 سالگی زنش را با 3 فرزند طلاق می‌دهد و مانکن 26 ساله ایرانی‌الاصل فرانسوی را می‌گیرد و با پسرش باجناق است! هرگز برای من نمی‌تواند الگو و ایده‌آل خوبی باشد.او ممکن است صدای خوبی داشته باشد، خواننده باشد، مشهور باشد،حرفه‌ای باشد، اما الگو؟ هرگز!
نمی‌توانم چهچه‌های رعدآسای گلپا و ایرج را فراموش کنم. نمی‌توانم طنین صدای محمودی خوانساری را به یاد نیاورم. نمی‌توانم قدرت اعجاب انگیز بهاری در زدن کمانچه را با کسی مقایسه کنم. نمی‌توانم چشم‌هایم را به روی اعجاز انگشت‌های حسین تهرانی که بر روی ضرب می‌خرامیدند و زیباترین نغمه‌ها را به ارمغان می‌آوردند ببندم. از من نخواهید که شکوه صدای ادیب را با خواننده دیگری مقایسه کنم.نخواهید که سوز صدای تاج اصفهانی را با امثال صدای این خواننده‌های کم ظرفیت یکی بگیرم. ویلن اسدالله ملک مگر تکرار شدنی است؟ مگر می‌شود عظمت نوای مرضیه را ندید گرفت؟ مگر می‌شود آوازهای عبدالعلی وزیری را فراموش کرد؟ مگر می‌شود نی حسن کسایی را به خاطر نسپارد؟ صدای جاودان بنان را … زمزمه سوزناک حسین قوامی را ..ترنم دلنواز دلکش را …صدای کوبنده امین‌الله رشیدی را… تک مضراب‌های استثنایی فرامرز پایور را… نفس مسیحایی قمرالملوک وزیری را… این نسل پرافتخار را مگر می‌شود از یادها برد؟ این ستاره‌های پرفروغ را که به موسیقی ایران عزت بخشیدند و مایه اعتبار ایران و ایرانی‌اند کجا با شجریان و شجریان‌ها قابل مقایسه‌اند؟ این‌ها که غیر از قهرمان بودن پهلوان‌اند. تاریخ موسیقی ایران مزین به حماسه‌آفرینی این تک ستارگان است. نمی‌دانم نامه‌ها و نوشته‌های شجریان را دیده‌اید یا نه. اخیرا یک” خاک پای ملت ایران ” به زیر آنها اضافه شده. از آن فروتنی‌های ریاکارانه که خاص هر خودخواهی است. کسی پاسخ بگوید. سوسن کوری که به خرج خود پول ساختن بیمارستانی را تقبل کرد بی‌آنکه از آن دم زند ( و در آخر عمر از بی‌پولی و در فقر کامل مرد) خاک پای ملت ایران است یا استاد استادان شجریان که وقتی می‌خواهد باغ ملی هنر را در بم بسازد آدم و عالم را خبر می‌کند و همه جا جار می‌زند؟ خاک پای ملت ایران کیست؟ قمر الملوک وزیری که وقتی کنسرتش تمام می‌شود تمام عواید آن را بدون هیچ چشم‌داشتی به نیازمندان می‌دهد یا استاد استادان شجریان که دائما ادعا دارد که کوچک مردم ایران است و وقتی کنسرت برگزار می‌کند قیمت بلیت‌هایش طوری است که فقط بخش مرفه جامعه توان پرداخت آنرا دارد ؟ کدام را خاک پای ملت ایران می‌دانید؟ مهوش خواننده لاله زار را که وقتی فوت کرد تازه فهمیدند که همه پول‌هایش را در راه خیر داده است و ده‌ها فرزند یتیم را تقبل کرده است یا استاد استادان شجریان را که با آن همه بوق و کرناهایش در مورد باغ ملی هنر بم ، وقتی کنسرتش را برگزار می‌کند( آن هم با کلی منت گذاشتن روی سر ایرانی‌ها. مصاحبه‌اش را با صدای آلمان بخوانید.”خواهش کردند. آمدم!”) در نهایت گستاخی اعلام می‌‌کند که پول این کنسرت به این باغ اختصاص داده نمی‌شود چون بسیار ناچیز است. بله. 300 میلیون واقعا بسیار ناچیز است.
انقلاب که شد همه بزرگان موسیقی ایران قلع و قمع شدند. آتشی که روشن شده بود لاجرم باید خشک و تر را باهم می‌سوزاند. برداشت فقهی زشت و غلط روحانیون غالب باعث شد تا قلم قرمز بر روی نام موسیقی کشیده شود. ارکستر بزرگ رادیو منحل شد. محمودی خوانساری در گوشه خانه‌اش پوسید. گلپا با آن حنجره‌ی طلایی‌اش مُهر خاموشی بر لبان زد. مرضیه ممنوع الصدا شد.حسین قوامی به گوشه خانه‌اش رانده شد تا در خلوت بمیرد. بنان و امین‌الله رشیدی و ایرج وکسایی و ملک و بهاری وضرابی و دهها خواننده و نوازنده بزرگ موسیقی ما درو شدند .حکم‌های “درباری” و “شاهنشاهی” و “مفسد فی‌الارض” و “مبتذل” یکی یکی برای آنها صادر شد. موسیقی ایران یک‌شبه نیست و نابود گردید. در این تاراج وحشیانه حیثیت و اعتبار موسیقی ایران غارت شد و آنچه ماند ویرانه‌ای بزرگ بود. در زمانی که تمام بزرگان موسیقی ایران یکی پس از دیگری در کنج خانه‌شان دق می‌کردند یا جان کندن پردردشان را با یاد گذشته تسکین می‌دادند سر و کله فردی پیدا شد که 10 سال تمام رادیو و تلویزیون دولتی ایران را در قبضه و انحصار خود درآورد. محمد رضا شجریان(که قبل از انقلاب با نام مستعار سیاوش می‌خواند)، این خاک پای ملت، در اوج دوران اختناق و وحشت موسیقی در کمال ناباوری از سال 60 تا 70در همه محافل رادیو و تلویزیونی حضور داشت. او نه تنها به احترام اساتیدش سکوت نکرد، که میدان بی‌رقیب را بهترین فرصت برای تاخت و تاز دید. آهنگ‌های او به کرات و بارها و بارها پخش می‌شد و کسی هم که متعرض او نمی‌گشت، هیچ، انواع القاب و اوصاف از “پدر موسیقی سنتی ” و ” افتخار اهل هنر” تا “اعتبار موسیقی ایران” و ” استاد استاداننصیب او گشت. چه رازی درمیان بود؟ چطور شد که وقتی اساتید موسیقی ایران همه در گوشه‌ی خانه‌شان پرپر می‌شدند ایشان به یکباره شمع محفل گشت و محبوب دولت؟ این آقای خاک پا پس از ده سال که در نبود بزرگان موسیقی ایران خوب تازاند و جولان داد ، ناگهان چه شد که با آن نامه‌ی معروف که در روزنامه سلام و در اوایل دهه 70 منتشر شد ، تغییر موضع داد و با یک چرخش عجیب و تامل برانگیز پس از ده سال سوگلی بودن ، رادیو و تلویزیون را تحریم کرد؟ قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را؟ آن ده سال را باور کنیم یا این ده سال را؟ آن ده سال تملق و چاپلوسی را باور کنیم یا این ده سال خودبزرگ بینی و تواضعهای ریاکانه را!؟ آن ده سال حضور بی‌وقفه در رادیو و تلویزیون را باور کنیم یا این ده سال ناله و زاری از نداشتن محل کنسرت را؟ آن ده سال پول پارو کردن را باور کنیم یا این ده سال کلاس عجز و شکایت و بلیط‌های بیست‌هزار تومانی را؟ آن 20 سال “برای مردم خواندن” را قبول کنیم یا آن 300 میلیون پول چند شب کنسرت را؟ کاست “فریاد” را باور کنیم یا موقعیت ایشان را در اوایل دهه 60؟
شجریان برای تشییع تابوت موسیقی سنتی ایران بی‌شک مناسب‌ترین فرد بود و از عجایب روزگار ماست که این تشییع کننده اکنون میراث‌دار و میراث‌خوار موسیقی سنتی ایران شده است.چهره او برای من همواره این شعر را به خاطر آورده است:
ماه درخشنده چو پنهان شود
شب‌پره بازیگر میدان شود!